خنده
نویسنده: محمدرضا صبری(شنبه 84/12/6 ساعت 6:19 عصر)
تهرونی می خواسته زیر بارون خیس نشه ، هی جاخالی می داده.
از یکی می پرسن میدونی شباهت خورشید با لر چیه ؟ میگه نه بهش میگن هر دوشون از پشت کوه در میان
یک روز یک لر با سامسونت بیرون می آید همه به او میخندند علتش چیست ؟چون سامسونت را در سبد گذاشته بود
یه روز یه تهرونی تو جوی اب تف میکنه... میدو دنبالش تاپاش رو روش بزاره
می توان ...
نویسنده: محمدرضا صبری(جمعه 84/12/5 ساعت 6:1 عصر)
می توان با یک گلیم کهنه هم روز را شب کرد و شب را روز کرد می توان با هیچ ساخت می توان صد بار هم مهربانی را خدا را عشق را با لبی خندانتر از یک شاخه گل تفسیر کرد می توان بیرنگ بود هم چو آب چشمه ای پاک و زلال می توان در فکر باغ و د شت بود عاشق گلگشت بود میتوان این جمله را در دفتر فردا نوشت خوبی از هر چیز دیگر بهتر است
یادداشت
نویسنده: محمدرضا صبری(جمعه 84/12/5 ساعت 6:0 عصر)
تحمل یعنی چیرگی بر تقدیر
بردباری طعم تلخی دارد اما ثمره آن شیرین است.
توجه داشته باشید که با یک دشمن میشه یه دوست ساخت.
دروغ پا نداره امارسوایی داره
همیشه در ذهن خود اهدافی را تصور کنیم و به سوی آن بشتابیم.
دیگران را ببخشیم زیرا دلخور بودن از دیگران بیشتر ما را می ازارد.
دیگران را بدون قضاوت کردن در موردشان بپذیریم و بدانیم که هر فردی با دیگری متفاوت است
زندگی همیشه عادلانه با ما برخورد نمی کند پس بهتره آنچه را که نمی توانیم تغییر دهیم صادقانه بپذیریم
قبل از هر کاری خوب فکر کنیو تا لحظه ای که طی می شود برایمان پشیمانی بار نیاورد.
جمال مرد به فصاحت اوست نه ثروت و زیبایی او.
انقدر در زندگی شکست می خوریم تا پیروزی را بییابیم
وظیفه چیزی است که از خودمان انتظار داریم نه از دیگران.
باید بخواهیم تا بتوانیم.
تا دلت را از حسد خالی نکرده ای نه کسی را دوست بدار نه اجازه بده که کسی تو را دوست بدارد.
در هر زمینی گل نمی روید تو بهار باش تا از هر کجا عبور کردی دلها جوانه بزنند و گل های امید برویند.
ناش سافت
نویسنده: محمدرضا صبری(جمعه 84/12/5 ساعت 4:40 عصر)
Nashsoft Co
کودک نجوا کرد:خدایا با من حرف بزن. مرغ دریایی اواز خواند،کودک نشنید. سپس کودک فریاد زد:خدایا با من حرف بزن. رعد در اسمان پیچید،اما کودک گوش نداد. کودک نگاهی به اطرافش انداخت و گفت:خدایا بگذار ببینمت. ستاره ای درخشید ولی کودک توجه نکرد. کودک فریاد زد:خدایا به من معجزه ای نشان بده. و یک زندگی متولد شد،اما کودک نفهمید. کودک با نا امیدی گریست. خدایا با من در ارتباط باش.بگذار بدانم اینجایی. بنابراین خدا پایین امد و کودک را لمس کرد. ولی کودک،پروانه را کنار زد و رفت
|