سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اگر مستحبات واجبات را زیان رساند بنده را به خدا نزدیک نگرداند . [نهج البلاغه]   بازدید امروز: 52   کل بازدیدها: 77939
 
من هم به جمع بلاگر ها اومدم - ..:: ناش سافت شبستر ::.. ..... ..::Tanish::..
 
|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| اشتراک در خبرنامه ||   || درباره من || من هم به جمع بلاگر ها اومدم - ..::   ناش سافت شبستر   ::..   .....    ..::Tanish::..
|| لوگوی وبلاگ من || من هم به جمع بلاگر ها اومدم - ..::   ناش سافت شبستر   ::..   .....    ..::Tanish::..

|| لوگوی دوستان من ||


|| اوقات شرعی ||


|| مطالب بایگانی شده || پاییز 1385
تابستان 1385
بهار 1385
زمستان 1384

|| وضعیت من در یاهو || یــــاهـو
من هم به جمع بلاگر ها اومدم
نویسنده: محمدرضا صبری(جمعه 84/12/5 ساعت 4:2 عصر)
کودک نجوا کرد:خدایا با من حرف بزن.
مرغ دریایی اواز خواند،کودک نشنید.
سپس کودک فریاد زد:خدایا با من حرف بزن.
رعد در اسمان پیچید،اما کودک گوش نداد.
کودک نگاهی به اطرافش انداخت و گفت:خدایا بگذار ببینمت.
ستاره ای درخشید ولی کودک توجه نکرد.
کودک فریاد زد:خدایا به من معجزه ای نشان بده.
و یک زندگی متولد شد،اما کودک نفهمید.
کودک با نا امیدی گریست.
خدایا با من در ارتباط باش.بگذار بدانم اینجایی.
بنابراین خدا پایین امد و کودک را لمس کرد.
ولی کودک،پروانه را کنار زد و رفت


نظرات دیگران ( )