سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از این آدمى شگفتى گیرید : با پیه مى‏نگرد و با گوشت سخن مى‏گوید : و با استخوان مى‏شنود ، و از شکافى دم بر مى‏آورد . [نهج البلاغه]   بازدید امروز: 1   کل بازدیدها: 77888
 
زمستان 1384 - ..:: ناش سافت شبستر ::.. ..... ..::Tanish::..
 
|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| اشتراک در خبرنامه ||   || درباره من || زمستان 1384 - ..::   ناش سافت شبستر   ::..   .....    ..::Tanish::..
|| لوگوی وبلاگ من || زمستان 1384 - ..::   ناش سافت شبستر   ::..   .....    ..::Tanish::..

|| لوگوی دوستان من ||


|| اوقات شرعی ||


|| مطالب بایگانی شده || پاییز 1385
تابستان 1385
بهار 1385
زمستان 1384

|| وضعیت من در یاهو || یــــاهـو
شمع و پروانه
نویسنده: محمدرضا صبری(شنبه 84/12/27 ساعت 8:39 صبح)

عید مبارک 



نظرات دیگران ( )

مخ داغون ...
نویسنده: محمدرضا صبری(شنبه 84/12/27 ساعت 8:28 صبح)


نظرات دیگران ( )

جوانی
نویسنده: محمدرضا صبری(شنبه 84/12/27 ساعت 12:2 صبح)


نظرات دیگران ( )

تقدیر
نویسنده: محمدرضا صبری(جمعه 84/12/26 ساعت 12:20 عصر)

تقدیر را سرشته ام ، با اولین نگاه تو

از عاشقی نوشته ام ، با اولین نگاه تو

تفسیر می کنم تو را بین تمام یاس ها

از زندگی گذشته ام ، با اولین نگاه تو

تعبیر می کنی مرا ، با حرف های ناب خود

در سادگی فرشته ام ، با اولین نگاه تو

افسون چشمهای تو ،دیوانه می کند مرا

افسانه ها نوشته ام ، با اولین نگاه تو

پروانه از جمال شمع ، در استقامت اول است

پروانه را بکشته ام ، با اولین نگاه تو

تو را سر گشته ام ، با اولین نگاه تو

با اولین نگاه تو



نظرات دیگران ( )

زخم عاشقان
نویسنده: محمدرضا صبری(جمعه 84/12/26 ساعت 12:18 عصر)

مرا که با تو شادم پریشان مکن

بیا و سیل اشکم به دامان مکن

بیا به زخم عاشقان مرحم

دل مرا یک دم ز غم رها کن

من ای خدا به پای این پیمان

اگر ندادم جان مرا فنا کن

رمیده جان و دل شکسته

منم به پای تو نشسته

منم به ماتم جدایی

نشسته نا امید خسته

شکسته ای دل مرا

به من بگو چرا چرا

به سنگ غمها

ز دام حسرت کجا گریزم

که همچو مرغی

شکسته بالم

نمی توانم سخن نگویم

اگر بپرسد کسی ز حالم

فلک به سنگ کینه ها

شکسته قامت مرا

مگر چه کرده ام خدایا

شکسته سر شکسته پا

ز یاد آشنا جدا

کنون کجا روم خدایا

بیا به زخم عاشقان مرحم

دل مرا یک دم ز عم رها کن



نظرات دیگران ( )

دنیا
نویسنده: محمدرضا صبری(جمعه 84/12/26 ساعت 12:12 عصر)

بنام انکه غم را افرید تا قدر شادیهایمان را بدانیم

ای کاش در دنیا سه چیز وجود نداشت:

عشق.غرور.دروغ

چون اگر عشق نبود انسان به خاطر غرور درغ نمی گفت



نظرات دیگران ( )

ترک شیرازی
نویسنده: محمدرضا صبری(جمعه 84/12/26 ساعت 11:59 صبح)

اگر آن ترک شیرازی، به دست آرد دل ما را

  به خال هندویش بخشم، سمرقند و بخارا را

بده ساقه‌ی باقی، که در جنت نخواهی یافت

کنار آب رکن آباد و گمگشت مصلا را

فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهر آشوب

چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را

ز عشق ناتمام، جمالِ یار مستغنی است

به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را

من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم

که عشق از پرده‌ی عصمت برون آرد زلیخا را

اگر دشنام فرمایی اگر نفرین دعا گویم

جواب تلخ میزیدلب لعل شکر خارا

نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند

جوانان سعادتمند پند پیر دانا را

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معّما را

غزل گفتنی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ

که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را



نظرات دیگران ( )

هوای زیبای بهاری
نویسنده: محمدرضا صبری(چهارشنبه 84/12/24 ساعت 8:31 عصر)
سلام
...
یه جا اگه قبله حاجات بود
یه جا اگه جای مناجات بود
صد جا دیگه دار مکافات بود
صد جا دیگه جای مجازات بود
__________________
 
دستانم بوی گل میداد، به جرم چیدن گل مرا گرفتند، اما هیچکس فکر نکرد شاید گلی کاشته باشم
  


نظرات دیگران ( )

هنوز کودکم ...
نویسنده: محمدرضا صبری(جمعه 84/12/12 ساعت 8:59 صبح)
هنوز کودکم

هنوز در وجودم کودکیم بازیگوشی می کند

هنوز دوست دارم پدرم دست پینه بسته اش را روی سرم بکشد

و مادر رنج کشیده ام انار عشق را برایم دانه دانه کند

هنوز دوست دارم سر سفره حلال پدرم بنشینم

و مادرم برایم یک بشقاب پر از معرفت بگذارد

هنوز دوست دارم شب که میشود همراه پدر و مادرم برویم برای خوابیدن پشت بام

و من ستاره های درخشان هدایت را بشمارم تا راه را گم نکنم

هنوز دوست دارم بنشینم و دزدکی به مناجات پدرم موقع نماز شب گوش بدهم

هنوز دوست دارم مادرم چادر سفید پر از گل را سرش کند

هنوز دوست دارم بوی محبتشان را احساس کنم

از خواب بیدار میشوم هراسان و منگ

قاب عکس پدرم روی دیوار دارد به تنهایی من می نگرد

یادم آمد ریه هایم عفونت کرده اند

می گویند آلودگی گناه مرا به این روز انداخته است

همه از من قطع امید کرده اند

و من مانده ام تنها با دنیای کوچک کودکیم بیچاره من

پدرم وقتی مناجات میکرد رفت و مادرم با زبان روزه

و من ماندم با دنیا دنیا بدکرداری

و دنیا دنیا امید

آیا جز رحمت خدا امیدی دارم؟



نظرات دیگران ( )

خنده
نویسنده: محمدرضا صبری(شنبه 84/12/6 ساعت 6:19 عصر)
 

تهرونی می خواسته زیر بارون خیس نشه ، هی جاخالی می داده.

از یکی می پرسن میدونی شباهت خورشید با لر چیه ؟ میگه نه بهش میگن هر دوشون از پشت کوه در میان

یک روز یک لر با سامسونت بیرون می آید همه به او میخندند علتش چیست ؟چون سامسونت را در سبد گذاشته بود

یه روز یه تهرونی تو جوی اب تف میکنه... میدو دنبالش تاپاش رو روش بزاره



نظرات دیگران ( )

   1   2      >